زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
هم نفس شدنمونهم نفس شدنمون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 7 سال و 11 روز سن داره

مادرانه های من برای فرزندانم ...

50 - دومین روز قشنگ زندگی مامان

سلام عزیز دلم پسر قشنگم میخوام از روز اومدنت برات بگم .. تو این روزا رو تجربه نخواهی کرد . ولی پسر عزیزم این رو بدون این روزا گرچه قشنگترین روز برای یک زنه ولی سخت ترین روز هم هست و تنها کاری که همسر ادم میتونه بکنه دلگرمی و پشتوانه بودن و حامی بودنه ... انشا االله یه روزی طعم شیرین پدر شدن رو خواهی چشید ... حواست به همسر عزیزت باشه ... خب جونم برات بگه که توی سونوگرافی برام تاریخ تولدت رو 30 فروردین زده بودن و بنابر حساب کتاب دکتر 2 اردیبهشت ... روز 29 فروردین رفتیم کلاس ... امتحان تجوید داشتم ولی بچه ها انداختن برا فردا ... به استاد گفتم شاید من نباشم گفتن اشکال نداره چون درس مامانت خوبه همه باهاش راه اومدن ... سر کلاس هی...
30 آذر 1396

49- خدا مهربونی کرد . تو رو سپرد دست خودم

برای یگانه دخترم .. میوه ی دلم .. زینب عزیزم ... دختر ماه مامان الان درست 3 سال و 13 ساعت و 15 دقیقه است که قدم روی چشمای من گذاشتی و من و مامان کردی ... یکی از زیباترین روز های زندگیم روز تولدت بود فرشته ی قشنگم ... اولین دیدارمون هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه دختر کوچولوی گشنه ی من که ی روز سخت رو پشت سر گذاشته بود و حالا با نهایت گرسنگی فقط گریه می کرد و اشکای من که به خاطر تو خدا رو شکر می کردم ... اگه دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه به خاطر وجودت خدا رو شکر کنم بازم کمه ... تو امید قلب منی ... فرشته ی ناز و پاک و معصوم من ... اولین تماسمون یادت هست ... گذاشتنت توی بغلم و من جونی نداشتم که بغلت کنم ولی اروم شدم ... اروم شدی ... د...
17 آذر 1396

48 - حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

سلام وای وای چه گرد و خاکی نشسته تو خونه وبلاگیمون . چقد عوض شده اینجا. ما الان یه خانواده 4 نفری هستیم ... پسر مامان 30 فروردین ساعت 8 شب به جمع خانواده ما اضافه شد . خواهر برادر خونه ما حسابی عاشق همند و الحمدلله روابط حسنه است . زینب جون خیلی مهربون و احساساتی هست و این خودش دلیلی شده که داداشیشو اذیت نمیکنه . روزای قشنگ زیادی با هم داشتیم ... ان شالله وقت کنم بیام ثبت کنم . زینب خانوم حسابی بزرگ شده و به مامانش کمک میکنه . اقا پسر مامانم از 6 ماهگی چهار دست و پا رفتنشون و شروع کردن و الان دیگه جایی دور از دسترسشون نیست و یا باید از تو کمد درش بیاریم یا از زیر میز و صندلی ... یه وقتاییم میره رو خواهرجونش و...
15 آذر 1396
1